از خودم متنفرم ...
طبقه بندی: اعتراف، احساس نویسی،
برچسب ها: از خودم متنفرم، دل شکستن، روی دیگه سکه، آسیب زدن، تنفر، 11 مرداد، دوست داشتن،
تبدیل به چیزی شدم. که همیشه ازش میترسیدم ...
حالا دیگه خودم از خودم میترسم ...
امروز خودم رو گذاشتم وسط و از دور بهش نگاه کردم !!!
واقعا این چیزی بود که همیشه دوست داشتم باشم ؟
چیکار داری میکنی مرتضی ؟
منی که آزارم حتی به یه مورچه نمیرسید... حالا شکستم ...
لیوان !!!
نه ...
دل مهربون ترین آدم دنیا رو ...
کاش از اول هیچکدوم از این اتفاق ها نمی افتاد. که من بخوام این کار رو انجام بدم.
کاش احمق نبودم ...
به بدترینش هم راضی بودم تا اینجوری ...
همیشه فکر میکردم که پای حرفایی که میزنم میمونم ولی انگار اینجوری نیست ...
سعی میکردم که دروغ نگم و اگرم میگم منطقی باشه ...
ولی اینجوری نبودم ...
خیلی ها بهم گفتن که خیلی خوبم و همیشه ازم میخوان براشون دعا کنم !!!
ههه ...
خوب ؟؟؟
حتی خدا هم ازم دلسرد شده بخاطر این همه ظلمی که من میکنم.
میخوام برم روی یه کوه زندگی کنم بدونه هیچ چیز ...
تا آزارم به کسی نرسه ...
فقط میخوام از خوب بودن دوستام و خانواده ام خبر داشته باشم ...
هیچی هم نمیخوام و هیچ انتظاری هم از من نداشته باشن ...
فقط بمونم اونم بخاطر کسایی که از نبودنم نارحت میشن ...
+لعنت به این روزگار نامرد با آدم ای بی مرام وبی محبتش....
- اره دنیا جای ادمایی مثل من نیست ...
خوشحالم اتفاقی افتاد که اون رو خودم رو هم خودم، هم شما شناختین ...
یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی بی پایانه ...
طبقه بندی: اعتراف، احساس نویسی،
برچسب ها: از خودم متنفرم، دل شکستن، روی دیگه سکه، آسیب زدن، تنفر، 11 مرداد، دوست داشتن،